بالاخره گوشی خریدم:)
please love me for ever
یواشکی های من . . .
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.. اینجا یواشکی های من نوشته میشن فقط برای ااینکه با نوشتن اروم میشم...

پيوندها
ضد دختر
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان please love me for ever و آدرس skybanoo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 3734
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


قالب وبلاگ | چت
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

نويسندگان
skybanoo

آرشيو وبلاگ
مرداد 1393


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : skybanoo

12/10/89

بالاخره تموم لجبازیام جواب داد بابام امشب یهویی گفت پاشو بریم برات گوشی بخریم:)

ساعت 8:30 بود که رفتیم   s3500i  خریدم (اولین گوشیم بود )اینقدر نانازهههههه صورتیه خنده

بیشتر از این خوشحالم که دیگه راحت میتونم با فرهاد هرروز و هر دیقه حرف بزتم درست مثل روزای اول دوستیمون.

اما هنوز به فرهاد نگفتم ...میخام سورپرایزش کنم...

مطمینم خیلی خوشحال میشه که بازم میتونم صبح تا شب باهاش حرف بزنم...

 

13/10/89

امروز قبل مدرسه فرهاد اومد رفتیم تو کوچه های دوروبر مدرسه مثل همیشه راه رفتیم...

اما امروز از اولش فرهاد ی جوری بود....همش تو چشمام خیره میشد من خجالت میکشیدمو خندم میگرفت...

امروز برا اولین بار دستمو تو کوچه ماچ کرد ی حس خاصی بهم دست داد...

منم همونجا دستشو گرفتم گذاشتم رو قلبم گفتم فرهاد ببین چقدر تند میزنه 

چرا امروز اینجوریه؟

گفت چون امروز اومدم دلتو برای همیشه ببرم توکه به زبون نمیگی دوسم داری پس از چشمات میخونم...

گفت چشمات دروغ نمیگه داره داد میزنه عاشقمی ...تپش قلبتم همینو میگه سمیه...

روز خوبی بود همش راه رفتیمو ساکت بودیم همو نگاه میکردیم همین...

بهش میگفتم دستمو نگیر اگه یکی ببینه زشته به بابام میگن میگفت عیب نداره بفهمن هم میام خاستگاریت بزار بفهمن

تا اینکه رسیدیم نزدیک مدرسه ...چندتا از بچه ها دیدنمو رفته بودن به مدیر گفته بودن نامردا...

هم پامو گذاشتم تو مدرسه بردنم پیش مدیرمون...

بیچاره بابامو دوباره خاستن مدرسه....

مدیمون بهش گفت از همچین مادر پدر فرهنگی همچین دختری بعیده ها....بیچاره بابام خجالت کشید...دلم براش سوخت

وقتی ظهر اومدم خونه بابام باهام کلی حرف زد...

گفت چرا ول نمیکنی این پسره رو ...

گفتم خوب دوسش دارم پسر خوبیه اونم دوسم داره...

خندید گفت دختر جون زندگی که این قرار گذشتنای خیابونی نیست...زندگیه میفهمی زندگیه....

باهاش کل کل کردم گفتم تو نمیفهمی عشق یعنی چی...

همون شب حالش بد شد بردیمش بیمارستان امام رضا میترسیدم بخاطر من ی بلایی سرش بیاد

خیلی شب بدی بود ....فقط دعا میکردمو گریه میکردم که بابام چیزیش نشه بخاطر منو فرهاد...

بیچاره از بس بخاطر من جوش میزنه دکتر گفت معدش دیگه خوب نمیشه تا اخر عمرش باید مراعات کنه  جوش نزنه ...

از وقتی با فرهاد دوست شدم زندگیم خیلی بهم ریخته هم درسامو نمیخونم دیگه هم کسی جز اون برام مهم نیست 

 

16/10/89

به فرهاد گفتم خونوادم فهمیدن من اونروز پیشش بودم گفتم مدرسه ام فهمیده حتی حال بابامم بد شده...

گفت از این به بعد تو دیگه زنگ نزن تا بابات چیزی نفهمه 

قرار شد از این به بعد فقط فرهاد زنگ  بزنه به من...

داشتم از گوشی مامانم بهش اس میدادم گفت چرا از گوشی خودت اس نمیدی؟

گفتم شارژنداره شب با گوشی خودم اس میدم

گفت خوب دیونه بگو خودم برات میخرم گوشی مامانتو دست نزن باز چیزی بفهمه...

دلم براش میسوزه طفلی  هیچ در امدی نداره اما قراره همش اون بهم زنگ بزنه  الانم که میخاد شارژ برام بخره...

 

18/10/89

امروز به فرهاد زنگ زدم پرسید امتحانتو چطور دادی ؟

گفتم فووووول بودم بابا دیشب تا ساعت 3 شب با پسر خالم درس کار میکردیم باهام...

گفت عه باریکلا دیگه چیکارا کردین تا اون وقت شب؟؟؟مطمینی رو پاش نشستی؟

منم با لحن مسخره گفتم چرا اتفاقا رو پاش درس کار میکردیم  چون ی صندلی که بیشتر ندارم تو اتاقم مجبور بودیم.

ف:خوب کاری کردین منم میخام برم دنبال عشقو حال زندگی...

س:یعنی چی؟

ف:دیشب با داداشم پروما بودیم اینقدر دخترایی دیدم که  تنها امده بودن پروما برا خودشون میگشتن...

ف:داداشم تو ی شب به 4 نفر شماره داد چرا من ندم؟؟؟اینا حال کنن من نکنم چرا؟؟؟

س: (بغض تموم گلومو گرفته بود فقط گوش میدادم)اوهوم راست میگی خوب توام ادمی

ف:به داداشمم گفتم از این به بعد خاستی کسیو بکنی  برای منم جور کن...

س:(ساکت موندم)

ف:توچی؟تو تکلیفت چیه من از این به بعد همینم که شنیدی؟

(بغضم نمیزاشت حرف بزنم ی جوری شده بودم دهنم قفل کرده بود باز نمیشد فقط لبامو روی هم فشار میدادم)

تا اینکه خوش گفت :معلومه تکلیف تو چیه دیگه تو و پسر خالت باهم جفت میشینو ایشالا عروسیتون مارم دعوت کنین

ف:چرا اینقدر ساکتی؟؟؟الووو اصلا پشت خطی؟؟؟؟باشه خداحافظ....

س:اگه  پسر خالم منو دوست داره من دوسش ندارم.اما اگه تو دوسم داری منم دوستتدارم اما حیف که تو میخای اینجوری  ادمی بشی... فرهاد دوستتدارم خداحافظ...

 

19/10/89

دوستم نگار با دوسته فرهاد دوست شده اسم دوست پسرشم هادی هههههه

واااای تو کل مدرسه و کلاس ما اسم هادی در رفته اخه پسره خیلی خنده داره عینه دخترا میمونه

اینقدر مسخرش میکنیم همش اداشو در میاریم سر کلاس هههههه :))

راستی فرهاد  پیشنهاد داد برای اینکه دیگه کسی منو نبینه با فرهاد و ببرنم تو دفتر مدرسه و دوباره بابام حالش بد نشه

بخاطر اینا گفت چرا نمیزاری بیام خونتون خوب؟

بجای اینکه تو بیای پایین و کسی ببینتمون بزار من بیام بالا...

گفتم نه لازم نکرده اگه میخای کسی نبینتمون و بحثت اینه اکی میریم بالا پشت بوم...

گفت اخه تو خونه چشه؟اعتماد نداری بهم؟

گفتم حرفشم نزن ی بار دیگه بگی خونه نه من نه تو...برو دنبال هموناییکه خونه میانو خونه راه میدن...

دیگه هیچی نگفت :)

تازه امروز فهمیدیم هردومون سر یک ساعت تو حموم بودیم :)

اینقدر خندیدیم...

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: